مردی با لاک قرمز (رمان)
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، داستانی است که در آن مردی با گربهاش به نام «ملوس» درد دل و به قتل استاد دانشگاه به نام «اسماعیل کیا» اعتراف میکند و به گربهاش میگوید: او «استاد دانشگاه» را به قتل رسانده و قتل وی آنگونه که پزشک قانونی بیان میکند، خودکشی نبوده است. در داستان جزئیات قتل استاد دانشگاه بیان میشود. شخصیت اصلی داستان که به روایت ماجرا میپردازد، در اواخر عمرش به سر میبرد، پیر شده و ازکارافتاده است. وی در خلال درد دلی که با گربهاش میکند، نقبی به گذشته میزند. در داستان میخوانیم: «امشب خیال دارم با «ملوس» درد دل کنم. چند شبی است که این خیال را دارم، اما نشده بود. اما امشب باید بشود».