یک فنجان عشق
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14 / عشق - مطالبگونهگون / داستانهای اخلاقی - قرن 14
چهار شمع به آهستگی میسوختند. شمع اول گفت: «من صلح و آرامش هستم؛ اما هیچکس نمیتواند شعله مرا روشن نگهدارد» و خاموش شد. شمع دوم گفت: «من ایمان هستم. برای بیشتر آدمها ضروری نیستم» و خاموش شد. شمع سوم گفت: «من عشق هشتم. انسانها اهمیت مرا درک نمیکنند. آنها حتی فراموش کردهاند به نزدیکترین کسان خود عشق بورزند» و خاموش شد. ناگهان کودکی وارد اتاق شد و از این که سه شمع خاموش بودند گریه کرد. شمع چهارم گفت: «نگران نباش. تا زمانی که من وجود دارم، ما میتوانیم شمعها را دوباره روشن کنیم. من امید هستم!» داستان بالا، یکی از چهل داستان کوتاه و عاشقانهی مجلد حاضر، با نام«امید» است.