افسانههای کهن نیمروز
افسانهها و قصههای ایرانی
فرهنگ سرزمین سیستان از شکوفاترین فرهنگهای قدیم و دارای مقام و اهمیت خاص است. در این فرهنگ مشخصات خاص سنتی و فرهنگی نیاکان مردم این سرزمین به وضوح انعکاس یافته است. کتاب پیش رو که سومین جلد از مجموعهی افسانههای کهن نیمروز است در راستای حفظ و نگهداری افسانههای قدیم این سرزمین گردآوری شده است. این مجموعه از نه داستان تحت عنوان "شاهزاده و سه پریزاد"، "چهل دختر و چهل پسر"، "جوی بربر"، "اللهوردی خان"، "چوبک"، "شاه و سه زنش"، "مرد تاجر"، "دختر شهر زاهدان" و "مد تمبل" تشکیل شده است. "شاهزاده و سه پریزاد" ماجرای شاهی است که دو همسر وی همزمان سه پسر به دنیا میآورند. پسر کوچکتر، از همسر دوم و یک پایش لنگ بوده و همین امر شاه را دلآزرده میکند. سالها بعد شاه به بیماری لاعلاجی گرفتار آمده و پیری به او میگوید "باید پسرانت لباسهای سه پریزاد را برایت بیاوند تا شفا یابی". سه ملکزاده راهی سفر شده و دو راه مختلف را برمیگزینند. برادران دوقلو وارد شهر شده ماموریت خویش را از یاد برده و تمامی پولشان را خرج کرده و به بردگی دچار میشوند و برادر کوچکتر راهی بیابان شده و با وجود رویارویی با خطرهای مختلف راه خویش را ادامه میدهد و پیش میرود تا به منزل سه پریزاد میرسد. در همین هنگام پیرمردی بر او ظاهر شده و راهنماییهای سودمندی به او میکند. جوان با حیله لباسهای سه خواهر را به دست آورده راهی دیار خویش شده و در راه برادرانش را نیز از فلاکت نجات میدهد، اما دو برادر، وی را میانهی راه رها کرده لباسها را برداشته و به سوی پدر میشتابند. سه پریزاد وقتی متوجهی ربوده شدن لباسهایشان میشوند راه مملکت سه جوان را پیش گرفته و در بیرون شهر خیمه زده و پیغام میفرستند که ربایندهی لباس را تسلیم کنید. چون متوجه میشوند این دو پسر به دروغ ادعای ربودن لباسها را دارند هر دو را کشته و آویزان میکنند. پسر آخر که به تازگی رسیده با نشانیهایی که از خود برجای گذاشته بود ثابت میکند که ربایندهی لباس او بوده و پریزادهها نیز بالهای خویش را به پای او زده و او را سالم میکنند.