داوودآبادی به روایت همسر شهید
جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 - شهیدان - سرگذشتنامه / داودآبادی، صدیقه - خاطرات / همسران شهیدان - ایران - خاطرات / شهیدان - ایران - بازماندگان - خاطرات / داودآبادی، حسینعلی، 1332 - 1361
حسین که نبود، همه چیز زندگی با خودم بود. بچه مریض میشد، خودم مریض میشدم، لازم میشد برای خانه چیزی تهیه کنم ولی هیچ کدام از اینها به نظرم سخت نمیآمد. وقتی میدیدم حسین دارد با دشمن میجنگد و این بار سنگین را به دوش میکشد، میگفتم اینکه من بخواهم یک بچه را دکتر ببرم که کار شاقی نکردهام. امروز نامه هایت را دادم آرزو برایم بخواند. روزی هزار بار هم برایم بخواند، تکراری نمیشود. خندید و گفت: عمه چه چیزهایی برای هم مینوشتید؟ مثل جوانهای امروزی! خواستم بگویم عاشق شدن و عاشقانه نوشتن که مخصوص جوانهای امروزی نیست. نامه هایت که در خانه میآمدند، صبر نمیکردم. فوری چادرم را میانداختم روی سرم و میرفتم خانه اکرم خانم. چشم میدوختم به لبهای عصمت و او آرام آرام نوشتههایت را برایم میخواند و من با هر کلمهاش، لبریز عشق میشدم.