سالهای باد
کتاب حاضر داستانی با محوریت فراز و نشیب زندگی، عشق، دردمندی و تنهایی است. «ساسان» دانشجوی رشتة ادبیات است که با نامزدش «شیما» به گنبد طاوس برای تفریح میرود. در آنجا پیرمردی به نام «بهمن منصوری» با شنیدن نام «شیما» عکسالعمل نشان میدهد. «بهمن منصوری» بازنشستة فرهنگی و معلّمی با سابقه است و اکنون یک کتابفروشی دارد. این اتّفاق باعث آشنایی عمیق «ساسان» با «بهمن» میگردد و «بهمن» قصة زندگی، عشق، تنهاییها و دردهای خود را برای وی بازگو میکند. «بهمن» پسر گمشدهای دارد که سالها در پی وی میگردد. پسر او «شاهرخ» مردی سی و هفت ساله است که با یکی از دوستان «ساسان» به نام «فرهاد» آشنا است. آشنایی «ساسان» و «بهمن» باعث میشود «بهمن» بعد از سالها دوری، «شاهرخ» را ببیند و دردهای فراق و فاصلة زمانی طولانی و تنهاییهای هر دو تسکین پیدا کند.