مرگ در دور دست
روزی دیدم که تک و تنها سوار کشتی بخار روسی در دریای خزر هستم و شب بعد در بندر پهلوی از کشتی پیاده شدم. باران میبارید، دوستی در بندر پهلوی به استقبالم آمد. در امتداد ساحل دریا با ماشین رفتیم و آنقدر به دریا نزدیک بودیم که گاهی موج دریا به زیر چرخهای ماشین میرفت و بالا میآمد. از میان مه، شعلههای آتش کلبههای بیحفاظ دیده میشد که در زیر سقفهای وسیع آنها، کشاورزان گیلانی نشسته بودند. میشد چهرههای شبحگونه و مالاریایی آنها را در پرتو نور سرخ آتش دید. شب را در رشت ماندیم. روز بعد باران بند آمد. از درۀ سفیدرود و تنگۀ قزوین گذشتیم. در آن سو شهر قزوین در میان دشت دیده میشد. پشت دروازۀ رنگارنگ شهر بازهم دشتی بود که به تهران میرسید. کتاب حاضر حاوی سفرنامه و خاطرات «آنهماری شوار تسنباخ» است که از سالهای 1314 به بعد مدتی در ایران زندگی کرده است. وی در کتاب به موضوعی چون مرگ و دیدگاههای مختلف مردم دربارۀ آن میپردازد.