شیر کتاب خانه
داستانهای تخیلی / داستانهای اجتماعی
یک روز، شیری به کتابخانه آمد. آقای "مکبی" ـ کتابدار ـ این موضوع را به اطلاع سرپرست کتابخانه، خانم مری ودر، رساند. چون دربارۀ حضور شیرها در کتابخانه قانونی وجود نداشت و شیر نیز قانونشکنی نکرده بود، خانم مری ودر، حضور او را بیمانع دانست. از آن پس شیر هر روز برای گوش دادن به قصه به کتابخانه میآمد و چون همیشه زودتر از زمان شروع ساعت قصه در کتابخانه حاضر میشد، بدون این که از او درخواست شود، شروع به انجام بعضی از کارها کرد؛ او دانشنامهها را گردگیری میکرد. پاکت نامهها را لیس میزد و اجازه میداد بچههای کوچک برای برداشت کتاب از بالاترین قفسهها، بر پشتش بایستند. به زودی همه به حضورش در کتابخانه عادت کردند، اما آقای مکبی عقیده داشت شیرها نمیتوانند قوانین را بفهمند، تا این که ماجرایی باعث تغییر عقیدۀ آقای مکبی شد.