روح همسایه
"حنا" تابستانی بدون هیجان و یکنواخت را میگذراند و به دنبال دوستی میگردد تا روزهایش را با وی سپری کند. روزی او متوجه میشود پسری به همراه مادرش در ساختمان همسایه ساکن شدهاند. حنا تصمیم میگیرد با او دوست شود. اما "دنی" به صورتی اسرارآمیز، گویا گاهی حضور دارد و گاهی ندارد. در ابتدای آشنایی، دخترک متوجه میشود "دنی" و او به یک مدرسه میروند اما موضوع قابل توجه این است که آن دو، هیچیک از دوستان و هممدرسهایهای یکدیگر را نمیشناسند. کمکم این فکر بر حنا غالب میشود که "دنی" یک روح است. با وجود این چون میتواند با او دوست باشد و زمان را بگذراند خوشحال است. روزی حنا از صحبتهای مادر دنی و زنی دیگر متوجه میشود ده سال پیش، شبی خانهی آنها دچار آتشسوزی شده و حنا، پدر، مادر و دو برادرش در آتش سوخته و همگی از بین رفتهاند. ناگهان دختر با این حقیقت وحشتناک روبهرو میشود که این خود اوست که یک روح است و نه دنی. حنا در زمان شناور است و همین دلیل آن است که گاه دنی را میدیده و گاه نمیدیده است. حنا با این واقعیت به سختی کنار میآید، اما در قالب یک روح همچنان به دنی علاقهمند است و یک شب او را از درون شعلههای آتش نجات داده و به زندگی بازمیگرداند. پس از آن روح حنا نزد خانوادهاش بازمیگردد.