دزدان عجیب و پادشاه
افسانههای عامه / داستانهای آموزنده / شعر فارسی
یک شب سلطان شهر لباس مردم عادی را پوشید و میان مردم رفت. در راه چند دزد را دید و وارد جمع آنها شد. دزدها میخواستند از قصر دزدی کنند، سلطان چیزی نگفت و خود را یک دزد معرفی کرد و با آنها همپیمان شد و به سمت قصر حرکت کرد. همة آنها وارد قصر شدند، اما سلطان خود را پنهان کرد و به ماموران دستور داد همه را دستگیر کنند. روز بعد، دزدها را نزد سلطان آوردند. همة دزدها پشیمان بودند و از سلطان خواستند تا آنها را ببخشد. سلطان هم آنها را بخشید و کارهای آبرومندی را برایشان پیدا کرد. این داستان آموزنده از مجموعة قصههای مثنوی، برای کودکان دو گروه سنی «ب» و «ج» تهیه شده است.