هزار و یک روز
افسانهها و قصههای ایرانی
کتاب حاضر، داستانی است که در آن فرخناز با دیدن خوابی از مردان متنفر میشود. او خواب میبیند که ماده گوزنی، گوزن نری را که به دام صیاد افتاده است نجات میدهد اما هنگامیکه ماده گوزن در پی این فداکاری، اسیر بندهای صیاد میشود و گوزن نر او را به حال خود میگذارد و میگریزد. با این خواب، فرخناز به مردها بیاعتماد و از ازدواج رویگردان میشود. دایه جرعه بخش با روایت داستانهایی تودرتو از وفاداری مردان عاشق، نظرش را تغییر میدهد.