پرچینی از اقاقیا
داستانهای فارسی - قرن 14
«بهشید» که سالها دور از زادگاه خویش به کار و فعالیت شدید مشغول بوده، اکنون به علت ابتلا به بیماری نزد مادر بازگشته و سعی دارد زندگی همراه با بیماری را نیز تجربه کند. وی روزی هنگام خرید، همبازی دوران کودکیاش را مییابد و در اندک مدتی پس از این ملاقات، درمییابد او نیز بیمار بوده و به زودی از دنیا میرود. فرق محمد با بهشید در این است که جوان، خود را باخته و احساس میکند دچار نوعی بیعدالتی گردیده است. دختر در ملاقاتهای پیدرپیاش با وی به او میفهماند که لحظهها هستند که اهمیت دارند و آن دو باید از زمانی که دراختیار دارند استفادۀ کامل را ببرند. پس از آن، محمد و بهشید، تلاش میکنند هرآنچه تا به امروز به آن علاقه داشته و مجال انجامش را نیافتهاند، به اتمام برسانند و از اندک مدت زندگی نهایت لذت را ببرند.