آئینهی غماز: برگرفته از رمان زنگارهای واپسین عشق
طلاق - داستان / داستانهای فارسی - قرن 14 / آزادی، انسیه، 1367 -. زنگارهای واپسین عشق - اقتباسها
از لحظهای که سایه را کنار ماشینش تنها گذاشتم و پیاده به سمت خانه راه افتادم، تصمیم گرفتم وانمود کنم همه چیز مثل سابق است؛ اما مگر میشد؟ اصلاً سابق بر این چه مزیتی داشت که خودم را گول بزنم که چیزی تغییر نکرده است؟ سایه خیلی قبل از امضاهایش از من بریده بود. بعد از سایه همه چیز تغییر کرد. خانه برایم شبیه زندان شده بود. خود خانه هم باورش نمیشد که دیگر سایه وجود ندارد. وسایلش، خاطراتش، تصویر چشمهایش که حک شده بود توی آیینه میز آرایشش و گلدانهایی که با تمام وجود دوستشان داشت، عطر و بویش و صدایش، وقتی مرا به میز شامی که چیده بود دعوت میکرد، نه تنها من، بلکه خود خانه را هم دیوانه کرده بود.