افسانههای فراهان (نارنج و ترنج)
افسانهها، شیوهی تفکر و ارزشهای فرهنگی مردم سراسر جهان را در خود بازتاب میدهند. در افسانهها نمونههای کلی از خصلتهای عمومی انسان مطرح میشود که از آن جمله است: پیروزی راستی برکژی، مبارزهی نیکی با بدی، پیروزی ستمدیدگان بر ستمگران و رسوایی بدکاران و فریبکاران، افسانهها معمولا دارای پایانی خوش هستند. بر این اساس افسانههای این مجموعه به نقل از مردم ولاشجرد (بلاشگرد) فراهان جمعآوری شده که عناوین برخی از آنها عبارت است از: درویش و شهر سنگی، ته لیشته خانوم، میلیچک، شهر کلاغها، آبتول، یک دل و دو دل، مرغ چینی، سعد و سعید، چهل پسران، شکار شلک، حلال و حرام، گردو بنداز، و دختر نارنج. برای مثال "درویش و شهر سنگی"، "روایت پادشاهی است که نذر کرده تا صد تومان به مردم فقیر کمک کند. او انجام این کار را به وزیرش محول میکند. وزیر نیز به محض ورود به شهر با درویش روبهرو میشود که با وجود سرمای هوا، لنگی به کمر بسته و آب میفروشد. درویش با نپذیرفتن مبلغ پول، پادشاه را به همراه چهل نفر از همراهانش به قلعهی خود عودت میکند. پادشاه از ورود به این قلعه، با صحنههای عجیبی روبهرو میشود، ازجمله: ورود چهل نفر با چهل قلیان سر و ته نقره، نیز چهل استکان سر و ته، همچنین وجود میوههای تابستانی در فصل زمستان و وجود حوض آب که پس از بیرون آوردن سر از آب، تمام منظرهی اطراف به برهوت تبدیل میشود. پادشاه پس از بیرون آمدن از حوض به شهری میرسد که مردم آن به وسیلهی درویش، به سنگ تبدیل شدهاند.