لیلا و گاومیش او و چند داستان دیگر
داستانهای نوجوانان فارسی - قرن 14 / داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
وقتی که چشمی نرم شو به چشمام میکشه، تمام تنم موضوع مورمورمی شه، مثل وقتی که مورچهها دارن از دور چشم هام آب می خورن. در حالی که من از راه رفتن خسته شدهام و دارم زیر درختها چرت میزنم، همانطور که چشمامو میبندم، یاد ننهام میافتم که یک روز قصاب محل آمد و اونو با خودش برد. چون خیلی پیر و چاق شده بود و بعد دیگه من ندیدمش.