عاقبت نیکوکاری
داستانهای کودکان و نوجوانان / نیکوکاری - داستان
در روستایی دورافتاده در گوشهای از این دنیای بزرگ پیرمردی با زن و سه پسرش زندگی میکرد. پیرمرد از دار دنیا یک تکه زمین داشت که در آن کشاورزی میکرد و خوراک روزانه خود و فرزندانش را درمیآورد. روزها میگذشت بارندگی کم میشد و به تدریج رو به خشکسالی میرفت. روزگار خشکسالی طولانی شد به طوری که پیرمرد بسیار فقیر شد. در این ایام زن پیرمرد هم بیمار شد و به رحمت خدا رفت، بعد از مردن همسر پیرمرد، بچهها جمع شدند و بدون توجه به پدر پیرشان تصمیم گرفتند که چگونه باید زندگی خود را بگذرانند و... .