خرگوش زبل و روباه ناقلا
داستانهای اجتماعی / داستانهای آموزنده
در یک جنگل سرسبز، خرگوشی لانهای داشت. یک روز روباه به همراه گرگ تصمیم گرفتند تا با نقشهای او را بگیرند و بخورند. آنها نقشه کشیدند که روباه خود را به مردن بزند و گرگ به همة حیوانات و از جمله خرگوش این خبر را بدهد. آنها این کار را کردند. خبر به خرگوش رسید، اما خرگوش تصمیم گرفت خودش با چشمانش ببیند که روباه مرده است. برای همین با گرگ به لانة روباه رفت. او روباه را دید که روی زمین خوابیده است، برای همین امتحانش کرد که ببیند آیا واقعا مرده یا خیر. خرگوش به گرگ گفت که روباه نمرده، زیرا اگر مرده بود، دهانش کمی باز بود. روباه هم برای این که خرگوش باور کند که مرده است، دهانش را کمی باز کرد. اما خرگوش باهوش این کار او را دید و پا به فرار گذاشت. او با فکر درست خود توانست از نقشة گرگ و روباه جان سالم به در برد. این داستان آموزنده برای کودکان گروه سنی «ب» تهیه شده است.