بابای 9 سالگی
«زهرا» لباسهایش را میپوشد، چادر جشن تکلیف خود را به سر میکند و بابا «احمد» و مادر او به مدرسه میرسانند. هنگام اهدای هدیة جشن، او را به نام دختر شاهد صدا میزنند. زهرا در سردرگمی به سر میبرد تا این که به خانه میآید و بابا را در حیاط مشغول بازی با برادر کوچولویش «علی» میبیند. او که تا لحظاتی قبل دلهرة شهید شدن پدرش را داشت، با دیدن او در حیاط خوشحال میشود؛ اما در همان روز متوجه میشود کسی که سالهاست زهرا او را بابا صدا میزند عمویش است که با پدر شهیدش برادر دوقلو هستند. زهرا مدتی از پنهانکاری دیگران دلخور میشود و در غم و حسرت فرو میرود؛ اما زمانی که متوجه میشود بابااحمد میخواهد آنها را ترک کند، خود را در آغوش او میاندازد و آرام میگیرد. این کتاب مصور با موضوع جنگ عراق و ایران، شهداء و بازماندگان برای کودکان گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.