انگشتر عقیق
داستانهای اجتماعی / داستانهای مذهبی
کتاب مصور حاضر، داستانی مذهبی و اجتماعی است که با زبانی ساده و روان برای گروههای سنی (ب) و (ج) نگاشته شده است. در داستان میخوانیم: «من و پدر و مادرم در خانه پدربزرگم زندگی میکردیم و روزهای خوشی را با هم داشتیم. یادم میآید وقتی هفتساله بودم یک روز پدربزرگم انگشتر عقیق زیبایی را آورد و به دستش کرد. انگشترش خیلی زیبا بود و خیلی دلم میخواست تا یکی مثل آن را داشته باشم. روزی درباره انگشتر از پدربزرگم پرسیدم. او گفت که این انگشتر را یکی از دوستان صمیمی و قدیمیاش از کربلا آورده است».