یلدای بیپایان
داستانهای فارسی - قرن 14
در این داستان «یلدا»، دختری که آرزوهای زندگیاش با یک اتفاق تلخ بر باد رفته است به یادآوری خاطرات گذشته و اتفاقات حالش میپردازد. یلدا در روزهایی که در مدرسه مشغول تحصیل بود برادر دوستش «محیا» با نام «محمد» دلباخته او میشود؛ آنها با هم نامزد میکنند؛ یلدا برادری بهنام «شاهرخ» دارد؛ دست روزگار شاهرخ و برادر محمد، «محراب» را روردروی هم قرار میدهد و محراب کشته میشود. این اتفاق زندگی محمد و یلدا را دگرگون میکند؛ یلدا به خواسته داییاش مهریهاش را به اجرا میگذارد و... .