اجبار به تحمل
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14 - مجموعهها
خودم را گم کرده بودم، زنی خسته و سرگردان، زنی تنها و غریب، میان دود و دم و آلودگی آدمهایی که مرا و اصالت مرا با خودم گم کرده بودند. خیلی سال تحمل کرده بودم، به غربت، تحمل مردی که فقط اسمش بود و خودش هرگز یا نبود یا اگر بود، خمار بود. من بودم و بچهای که در سختترین شرایط ممکن همه چیز بود؛ اما واقع هیچ نبود، برای زندگی بود، اما امید نبود، آرزو نبود، خواب راحت نبود، آسایش نبود و در میان همه اینها من گم شده بودم، بیماری، درد کمر و تمام زندگی زنی بود که در بهترین شرایط کاری زندگی میکرد.