همه درختها شکوفه نمیکنند (مجموعه داستان)
داستانهای فارسی - قرن 14
قرار گذاشتیم که به مجرد پایان دانشکده با هم ازدواج کنیم. بدون اینکه گفتگویی بین من و او به وجود آمده باشد، نامهای از وی دریافت کردم: «باور کن تو خیلی خوبی و این منم که مشکل دارم و صلاح نیست زندگی خودم را به تو گره بزنم. تو به فکر آتیه خودت باش...» تا آن روز هرگز به اینکه خود را خیلی راحت در اختیار وی گذاشته و تمامی نجابت و هستیام را به پایش ریختهام فکر نکرده بودم. بالاخره یک روز کوس رسوایی و بدنامیم نواخته میشد. چه باید میکردم؟!!! به آرامی لیوان حاوی قرصهای خواب آور حل شده را برداشت و سرکشید. پدر و مادرش او را به بیمارستان رسانیده و از مرگ نجاتش دادند. در بیمارستان یکی از پزشکان جوان گرفتارش شد. طولی نکشید که با هم ازدواج کردند و گذشته چه شیرین و چه تلخ به کلی به کناری نهاده شد. آنچه در بالا آمده است، خلاصه داستان «پایان شب» یکی از داستانهای کوتاهی است که با موضوعات اجتماعی، احساسی، خانوادگی و روانشناسی در این مجلد رقعی به چاپ رسیدهاند.