رویای مهآلود
داستانهای فارسی - قرن 14
بیش از یک سال از آشنایی کژال و فرید میگذشت. با وجود علاقهشان به یکدیگر، مدتی بود که با هم جروبحث داشتند. کژال بنا بر شغلی که داشت، مطالعة بسیاری دربارة زندگی انسانهای موفق کسب کرده بود و میاندیشید که حد زیادی بتواند زندگی مشترک بیدغدغهای را در آینده داشته باشد. او نسبت به جنس مرد کاملا واقعبین بود و سعی میکرد در رابطهاش دچار احساسات نشود و بتواند به پشتوانة عقل بر احساس خود فایق آید. اما زمانی که تصمیم گرفت، برای نوشتن راهی سفری شود، در درهای سقوط کرد و به بیمارستان منتقل شد. کژال چند روز در بیخبری و بیهوشی صدایی میشنید، آن صدا، صدای فرید بود پر از حساس دردمندانه یک مرد که چون نوای خوش موسیقی بر گوش جانش مینشست و احساسات کژال را بیدار میکرد.