قصههای طلایی
داستانهای کوتاه فارسی
روزی در جنگلی سرسبز که از درختان سر به فلک کشیده پوشیده شده بود، ملکه زنبورهای وحشی، تصمیم گرفت که کندوی آنها بر بالاترین درخت جنگل باشد؛ پس به سربازانش دستور ساخت کندو را داد. سربازان اطاعت کردند و با زحمت زیادی، توانستند کندو را آماده کنند تا ملکه بتواند در آن تخمریزی کند. ملکه دستور داد تمام گلهای خوشبوی جنگل را بچینند و با عصاره آنها، هر روز اتاقش را عطر افشانی کنند تا این که بعد از مدتی، زنبورهای کوچک از تخم خارج شدند و سر و صدای زیادی در کندو به راه افتاد و...