بابی جورابی
شعر کودکان و نوجوانان
«بابی»، جوراب کوچک، با صدای در از خواب بیدار شد. دوستان آلودة او به سراغ او آمده بودند. بابی مدت زیادی بود که این سه موجود آلوده را ندیده بود و آخرین باری که آنها را دیده بود خاطرة خوبی از آنها داشت. بابی تمام روز را با آنها در حیاط بود بدون اینکه متوجه باشد چقدر کثیف شده است. دوستان بابی شب را در کمد بابی خوابیدند. بابی متوجه شد که اشتباه کرده است، بنابراین در ماشین لباسشویی رفت. دوستان آلودهاش سعی کردند ماشین لباسشویی را خاموش کنند، اما موفق نشدند. بابی حالا بسیار تمیز بود و از این که متوجة اشتباهش شده بود بسیار خوشحال به نظر میرسید. داستان در قالب نظم و نثر به نگارش درآمده است.