نقش خیال تو
داستانهای فارسی - قرن 14
«نقش خیال تو»، قصه زندگی «علیرضا فروزش» است؛ مهندس ثروتمند و جوانی که همراه مادرش زندگی میکند و مسئولیت سامان دادن شرکت پدرش را برعهده دارد، حالا با پیدا شدن مشکلات مالی شرکت، ترسیده و دستپاچه شده است. در همین حین که علیرضا مدام خودش را سرزنش میکند که توانایی سامان دادن به این وضعیت را ندارد، عشقی در قلبش جوانه میزند. رفتهرفته آتش عشقش شدیدتر میشود تا جایی که قصد میکند به ازدواج به صورت جدیتری بیندیشد. اما حوادثی رخ میدهد و چیزهایی میبیند که او را از عشقش دلچرکین میکند... .