بازی سرنوشت
داستانهای نوجوانان انگلیسی - قرن 21م.
پدرم سیمون؛ که ترجیح میداد او را با اسم کوچک صدا کنم، از ماشین فورد قدیمی که در دنور خریده بودیم، پیاده شد و با حالتی نمایشی به خانه اشاره کرد. از شدت هیجانی که برای نشان دادن خانه جدیدمان داشت، موهای بلند قهوهای که پشت سرش بسته بود، باز شده بود. خانه با سقف و دیوارهای تخته کوبی شده و پنجرههای کثیف، چندان امیدوارکننده به نظر نمیرسید.