کور و بینا: داستانی بلند برای نوجوانان
داستانهای فارسی - قرن 14
«مهیار» فرمانروای سرزمین ارژنگ، روزها و هفتهها بود که از درد چشم به خود میپیچید. درد او درد نبود، سائر سیاهی بود که با تمام سنگینی خود روی چشمهایش افتاده بود و جهان را برایش تیره و تاریک میکرد. هیچیک از پزشکان ولایت نتوانست به اصل و ریشة بیماری فرمانروا پی ببرد و چشمهای بیمار او را معالجه کند. به این ترتیب چشمهای فرمانروا روزبهروز ضعیفتر و کمسوتر میشد و درد و رنج او بیشتر. تا این که پیرمرد جهانگردی به نام «فانوس» به این سرزمین وارد میشود و به دیدن فرمانروا میرود و بعد از پرسش و پاسخهایی، به فرمانروا میگوید که بیماری او قابل درمان است. آشنایی با پیرمرد و نحوة معالجة او تحول عظیمی در روح و روان فرمانروا و به دنبال آن در سرزمین ارژنگ به وجود میآورد. شرح معالجة او را در این کتاب میخوانیم.