بینوایان = Les miserables
"ژان والژان"، قهرمان رمان بینوایان، به گناه دزدیدن نان برای برادرزادههای خویش، که چند روزی از خوردن لقمهای نان محروم شدهاند، روانهی زندان با اعمال شاقه میشود و پس از بیست سال اسارت در زندان سرانجام آزاد میشود. وی که بخشی از اندوختهی خویش را در جنگل مونفرمی ـ در نزدیکی مسافرخانهی تناردیهها ـ به خاک سپرده است، طی بازداشت خود از زندان گریخته و در سفری پنهانی به آن جنگل با کوزت کوچولو برخورد میکند و او را از جهنمی که در آن به سر میبرد نجات میدهد و بر آن میشود که پرورش او را برعهده بگیرد. اما پلیس ردپای ژانوالژان را مییابد. ژانوالژان به همراه کوزت از دیوار دیری عبور کرده و از دست پلیس رهایی مییابد. ژان والژان سرانجام با بخشودن ژاور ـ افسر پلیس که بارها برای او مزاحمتهایی ایجاد کرده است ـ میمیرد. کتاب حاضر به متن فرانسوی رمان "بینوایان"، اثر ویکتورهوگو و ترجمهی فارسی اختصاص یافته است.