به تنهاییهای من دست نزن
داستانهای فارسی - قرن 14
این داستان درباره پزشکی متأهل به نام «مسعود» است که همسرش دچار افسردگی شده است. او دختری به نام «شمیم» دارد که هر روز او را به مدرسه میرساند. آن روز بین راه مسعود متوجه میشود که شمیم دفتر املایش را در خانه جا گذاشته است. با آنکه برای رفتن به بیمارستان عجله دارد به خانه بازمیگردد. سکوت عجیب همسرش «شیوا» او را نگران میکند. خانه را برای یافتن شیوا زیر و رو میکند و با پیکر بیجان او در حمام مواجه میشود و... .