قصهی یک غول بیابانی
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، داستانی با موضوع تخیلی و افسانهای است. در داستان آمده است: روزی روزگاری یک غول بیابانی که کنج بیابان حوصلهاش سر رفته بود و از اینکه به تپّهها و کوههای بیابان زل زده و به قصّههای دیگر غولها گوش داده بود خسته بود. او روزی تصمیم میگیرد به شهر برود، نصیحتهای غولهای دیگر در او اثر نمیکند و او با لباسی که از پدربزرگ وی به جای مانده و شبیه لباس آدمیزاد است، راهی شهر میشود. او پس از سپری کردن بیابان و صحراهای مختلف به تخت جمشید در شیراز، ملکسلیمان میرود و ماجراهای جالبی را مشاهده میکند و در زمانی دیگر، عاشق دختری میشود امّا در عشق خود و همچنین معرفی خود به عنوان یک غول بیابانی ناکام میماند.