داستان بیژن و منیژه
داستانهای حماسی
«بیژن» پسر «گیو» برای از بین بردن گرازان وحشی به شهر «آرمان» رفته و آنها را میکشد. پس از آن «گرگین» از روی حسادت نقشهای ترتیب میدهد تا بیژن به جشن تورانیان رفته و کشته شود. از قضا در قصر «منیژه» دختر افراسیاب به «بیژن» علاقهمند میشود و او را بیهوش میکند و به قصر میبرد، اما سربازان افراسیاب متوجه میشوند و بیژن را به زندان میاندازند و منیژه را نیز از قصر بیرون میکنند. وقتی خبر به گوش گیو میرسد به رستم خبر میدهد و رستم هم در لباس بازرگان به «توران» میرود و انگشتر خود را در مرغی بریان مینهد و به منیژه میدهد تا به بیژن نشان دهد، بیژن هم متوجة آمدن رستم میشود. پس از آن رستم بیژن را از زندان آزاد میکند و آنگاه همگی برای جنگ با افراسیاب آماده میشوند. این کتاب اقتباسی است از یکی از داستانهای شاهنامه که به زبان ساده برای کودکان و نوجوانان بازنویسی شده است.