خر فیلسوف
داستانهای عربی - قرن 20م.
آشنایی ما در یکی از روزهای تابستان گذشته اتفاق افتاد؛ در قلب قاهره، درست وسط یکی از پر زرق و برق ترین خیابانهایش. آن روز صبح، برای کوتاه کردن موهایم به آرایشگاه میرفتم. هوا گرم بود و نسیم ملایمی میوزید. حال خوبی داشتم و ششهایم را از هوای پاک پر میکردم که با چهرهای دوست داشتنی روبرو شدم؛ بی نهایت جذاب با موهای طلایی رنگ. با سگش از آسانسور مسافرخانهای بیرون آمد که من به طور موقت در آنجا ساکن بودم.