بشکن و بالا بنداز: مجموعهی بیست قصهی زیبا و خواندنی از افسانههای گرگان
افسانههای عامه / داستانهای تخیلی / داستانهای کوتاه
در زمانهای بسیار قدیم، پسر جوانی با مادر پیرش زندگی میکرد. این پسر با آن که خیلی زیبا بود ولی تن به کار نمیداد و به هرکاری مشغول میشد، به دلیل خرابکاری از کار اخراج میشد. دیگر در شهر، کسی به او کار نمیداد. مادرش او را از خانه بیرون کرد. جوان تصمیم گرفت که این بار جدی کار کند. به پایتخت رفت و در یک قصابی مشغول به کار شد. طولی نکشید که دختر پادشاه او را دید و دل به او بست. جوان نیز به او علاقمند شد، اما این دلبستگی و علاقه ماجراهایی را به دنبال داشت. این داستان تحت عنوان "بشکن و بالا بنداز" به همراه چندین افسانه از افسانههای گرگان تحت عناوینی از این دست در کتاب حاضر به چاپ رسیده است: ماجرای شیخ سعدی؛ شاهزادهجان تیغ و چهل گسیو طلا؛ افتاده و دورافتاده؛ دختری که گل شد؛ اسب پریزاد؛ سیمرغ و پسر حاکم؛ و عروس مار.