چشمه شیطان
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب «چشمهی شیطان»، داستانی است پنهان و غبارآلود در انتهای افکارمان. داستانی سرشار از وهم و خیال که گویا در جهانی دیگر اتفاق میافتد. «حسن خادم»، به طرزی استادانه فضای وهمآلود جاده و روستاها و حتی سکوت شب را در این اثر به تصویر کشیده است. در بخشی از کتاب «چشمهی شیطان» میخوانید: «یعنی اهالی روستاها و دهات اطراف نمیتونن بیان اینجا؟ اصلا خبر ندارن چنین جایی وجود داره. کسی از این اطراف اینجا رو ندیده! عمه نسا داری منو میترسونی، باورم نمیشه. چرا باور کن. شهر و دیار ما طلسم داره بهت که گفتم. اما تو نمیخواد بترسی، تو تا وقتی که اینجا هستی در امانی. بهتره بدونی شیطون شهر و دیار زیاد داره، یکیشم حوضچهاس. اینو همیشه یادت بسپار. این شهر یه چشمهای هم داره که به شیطون تعلق داره، آب حوضچهها از اون چشمه تأمین میشه. اهالی این شهر همه از آب این چشمه مینوشن. مکانش جای مقدسیه و کسی حق نداره به اون نزدیک شه. هر وقت اهالی اینجا میخوان جشن بگیرن دورش حلقه میزنن اما...».