زخمدار
داستانهای فارسی - قرن 14
اسماعیل مدتها پیش در جبهه مجروح شده و در بیمارستان بستری میشود. خواهر و دامادش پس از چند روز او را یافته و به خانۀ خود میبرند. او قبل و بعد از بستری شدن، دو تن از دوستان همرزم خود با نام "عمار" و "جواد" را میبیند؛ عمار ظاهرا صاحب شرکت بزرگی شده و جواد نیز به عنوان پزشک مشغول کار است؛ هیچیک از آن دو اسماعیل را مانند گذشته نمیشناسند و در زندگی امروز خود غرق شده است تا جایی که جواد به اسماعیل توصیه میکند برای رهایی از برخی افکار بر طبل بیعاری بکوبد. اسماعیل سرخورده از دگرگونی افکار و رفتار دوستان خود به نوشتن خاطرات، حرفهای نگفته و درد و دلهای خود برای دوست شهیدش ـ حبیب ـ میپردازد.