روزی که مه بیپایان بود
در این کتاب مصور و رنگی گروه سنی "ج" و "د" داستان پسرکی را میخوانند که به اتفاق پدر و مادرش به یک شهر ساحلی میرود. شهری که بیشتر وقتها مه گرفته است. او در این شهر طی حادثهای عجیب با پیرمرد سهتار زنی آشنا میشود و به تدریج نواختن سهتار را از او فرا میگیرد. سرانجام روزی پیرمرد بدون آن که پسرک بفهمد آن جا را ترک میگوید و سهتارش را برای او جا میگذارد.