جواب مهماننوازی و شش قصهی دیگر
داستانهای مذهبی / داستانهای کودکان و نوجوانان
پیرزن و پیرمرد فقیری در خیمهای در بیابان زندگی میکردند. روزی امام حسن، امام حسین و شوهر خواهرشان ـ عبدالله ـ از آنجا میگذشتند، چون غذایی نیافتند از پیرزن طلب کمک کردند. پیرزن در انتظار شوهرش بود که برای آوردن هیزم رفته بود. او با خود اندیشید چه غذایی برای مهمانها آماده کند در حالی که چیزی در خانه نداشتند. در این هنگام به یاد تنها گوسفندشان افتاد و آن را برای مهمانان ذبح کرد و آنها پس از صرف غذا از آنجا رفتند. پیرمرد از راه رسید و پس از شنیدن ماجرا ناراحت شد. از آن پس وضع زندگی آنها بدتر شد و به نزدیک شهر مدینه رفتند روزی امام حسن (ع) پیرزن را دید و پس از اطلاع از اوضاع زندگی آنها، تعداد زیادی شتر به او بخشید. پس از آن امام حسین (ع) یک گله گوسفند و عبدالله نیز یک کیسه پول به او بخشید. بدینترتیب پیرزن با خوشحالی با هدایای بسیار به خانه رفت. این داستان تحت عنوان "جواب مهماننوازی" به همراه شش داستان دیگر با موضوع "مهماننوازی" در کتاب حاضر به چاپ رسیده است. عناوین دیگر داستانها عبارتاند از: گنجشکهای دوستداشتنی، مهمانی برای جذامیها، هفت روز تمام، انتظار، خدا مهمانی را دوست دارد، و به خاطر آن شب.