کادوی جادویی زیبا
"بهار" کوچولو چند روز میهمان پدربزرگ و مادربزرگ شده بود. پدر بهار، چند روز پیش او را به خانۀ پدربزرگ و مادربزرگ آورده بود و بهار باید چند روز پیش آنها میماند چون مامان حالش خوب نبود. پدر به او قول داده بود برایش یک کادوی زیبای جادویی خواهد آورد. آن روز فرا رسید و به همین دلیل بهار کوچولو از شادی و شوق، صبح زود از خواب بیدار شد. سپس یک نقاشی برای پدر و مادر کشید تا آنها را خوشحال کند. کمی بعد صدای زنگ در بلند شد، و پدر و مادر با یک کودک، که در پارچهای پیچیده شده بود، از راه رسیدند. بهار از داشتن این کادوی زیبا بسیار خوشحال شد. مادر در انجام کارهای بچه از بهار کمک میخواست و او نیز با خوشحالی به مادر کمک میکرد. این کادوی بهار بود و باید به خوبی از آن مواظبت میکرد.