جزیره ابلیس
داستان این کتاب درباره پسر پادشاهی است که ساروین نام دارد .روزی او تصمیم میگیرد به جزیرهای برود که تا به حال هر کس به آنجا رفته دیگر بر نگشته است در این سفر دوستش شرلوت نیز با او همراه میشود .آنها به کمک یک سیاهپوست موفق میشوند بعد از طی مسافتی طولانی خودشان را به جزیره برسانند ولی در آنجا با حوادث و ماجراهای عجیبی روبرو می شوند که باعث وحشت آنها میشود . آنها متوجه میشوند تمام افراد گمشده در جایی زندانی شده و از آنها برای استخراج طلا از معدن استفاده میشود با آزاد کردن آنها و با همکاری یکدیگر موفق میشوند شورشیان و مخالفان را از بین ببرند و بعد به کشورشان بر میگردند و پادشاه را که زندانی شده نجات میدهند و ساروین قول میدهد که دیگر به مردم ظلم نکند و زمینهایی را که از آنها به زور گرفته شده بود را به ایشان برگرداند .