سیب زرد کوچولو
نثر فارسی - قرن 14 / داستانهای فارسی - قرن 14
درست از ساعت 6 و 37 دقیقه عصر تا همین الآن که عقربه داره میره روی 7 و 23 دقیقه، نگاهم مثل عروسک قفل شده روی سیب زرد کوچیک چروکیدهای که بغل یک انار بزرگ توی ظرف روی میز نشسته. احساس میکنم یک چیز که نه خیلی چیزها رو می خواد به من بگه، آدمها اگر یک درصد هم بهش فکر کنن و نگاه غم انگیز اون رو ببینند، میگن حتماً منبه این خاطره که خورده نمی شه؛ اما به نظر منی که زیادی رؤیاپردازم، غم نگاهش از این حرفها خیلی سنگین تره. اون قدری که می تونی چند تا پاکت سیگار بهمن و یک جاسیگاری بزرگ رو با یک بسته دستمال کاغذی دولایه براش بیاری و یک فول آلبوم آهنگ غمگین دانلود کنی و بگی من اینجام که بشنوم.