تقابل
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب رمان «تقابل»، داستانی با روند تناوبی برگشت به زمان گذشتهای حدودا با فاصلهی دو ساله دارد. «داوود» با قدمهایی خسته و دلی شکسته، به دنبال راهی برای التیام دردی که به جانش افتاده است، میگردد. قصه ی غصههای داوود از او مردی سرسخت ساخته که با دنیا هم سر جنگ دارد و در این بین به ازای سوختن عزیزترینش؛ عزیزترین دیگری را با نام «نازنین» به شعله ی انتقام میسوزاند. در بخشی از این رمان میخوانیم: «فردا خیلی دیر است، باید از همین "لحظه" شروع کنم! نباید بگذارم عقربهها مرا دور بزنند؛ میخواهم دست ببرم در ذهنم؛ هرچه افکار منفی دارد، خالی کنم! باید جا برای احساسات خوب باز کنم. خاطرات مرده ی زیادی روی دستم باد کرده است! تمام کهنگیها را باید خاک کنم. پروانههای زیادی در من سر از پیله در آوردهاند؛ وقت آن است که از خودم آزاد شوم! من هنوز به پرواز با بالهای شکسته ایمان دارم...».