سهم ما از فرداهای روشن
داستانهای فارسی - قرن 14
"یاسی" دختری بسیار زیبا و جذاب و فرزند طلاق است. وی به همراه دو دختر دیگر، که وضعیتی کموبیش مشابه دارند، در یک خانه زندگی میکند و در مقطع کارشناسی ارشد رشتهی روانشناسی مشغول به تحصیل است او باید خرج تحصیل و زندگی را خود تامین کند. یاسی دست به هرکاری میزند حتی پیشخدمتی در رستورانها و زمینشویی و... و همواره افتخارش این بوده دست جلوی کسی دراز نکرده است. او زمانی پرستاری از دو کودک با نام "کتی" و "کامی" را به عهده میگیرد. پدر و مادر این دو کودک از یکدیگر جدا شدهاند و پدر بچهها یعنی "فرزاد" در یک سانحهی رانندگی از کمر به پایین فلج شده است. این دو کودک معصوم از خانوادهای بسیار ثروتمند ولی افسرده هستند؛ خانوادهای که به دلیل فلج شدن فرزاد، طلاق و مسائلی دیگر زندگی را تیره میبیند. اما ورود یاسی به این خانه، به معنای ورود خنده و شادی و سر و صدا است. یاسی بچهها را با دنیای کودکانهشان آشتی میدهد و به بزرگترها نیز یادآوری میکند که در این دنیا رنگهایی به جز خاکستری و سیاه نیز وجود دارد. در این میان یاسی و فرزاد به یکدیگر دل میبندد و طی اتفاقاتی زندگی مشترک را با یکدیگر آغاز میکنند.