من عاشقت نیستم
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، داستانی از زندگی دختری که برای رسیدن به خواستهها و اهدافش در زندگی از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند و درنهایت نیز به آنچه برایش تلاش کرده است میرسد. نویسنده در این رمان، خواننده را در زمانی که همهچیز در زندگی شخصیت اصلی خوب است و به همه خواستهها و اهدافش رسیده است، با یک اتفاق غیرمنتظره غافلگیر میکند و خواننده را تا آخر داستان با خود همراه میکند. در داستان میخوانیم: «دلواپسی شیرینی داشتم. دلواپسی از اینکه با دیدن من چه خواهد گفت. از اینکه در نظرش زیبا به چشم بیایم حس خوبی داشتم. سریع کارم را تمام کردم و رفتم پایین. از بالای پلههای چوبی دیدم که سفره هفتسین را نگاه میکند. پشتش به من بود. لباسش را عوض کرده بود».