مشق شب
"پویا" که مشغول نوشتن مشقهایش بود صدای بچهها را از کوچه میشنود و برای این که زودتر با آنها بازی کند مشقهایش را با عجله مینویسد و دفترش را به گوشهای میاندازد. او تا شب با بچهها به بازی مشغول میشود و شب خسته به رختخواب میرود. اما هنوز پلکهایش را نبسته که سروصدایی میشنود و دفترش را میبیند که تکان میخورد. پویا با کنجکاوی جلو میرود وقتی آن را باز میکند مردی را میبیند که زیر باران اسبی را هل میدهد و آسمان مثل شیر غرش میکند و میبارد. مرد در جواب پویا که میگوید شما داخل دفتر من چه میکنید با عصبانیت پاسخ میدهد که بیدقتی تو در نوشتن تکالیفت باعث شده تا ما اینجا باشیم...