هدیه
موفقیت در کسب و کار - داستان / داستانهای آمریکایی - قرن 20م. / خوشبختی - داستان / موفقیت - داستان
زن جوانی با همکار سابقش تماس میگیرد و از وی تقاضای کمک دارد. مرد در جواب زن داستان کودکی را تعریف میکند که تحت تربیت پیری است. روزی کودک دربارهی "موهبت" از استاد خویش سوال میکند. اما پیر پاسخ روشنی به وی نمیدهد و تنها میگوید: "هنگامی که موهبت را دریافت کنی، دیگر وقت خود را صرف رویاپردازی دربارهی رفتن به جایی دیگر نمیکنی و شادتر و موفقتر میشوی". کودک بزرگ میشود، به کار میپردازد و زمانی که احساس میکند در کار و زندگیاش شکست خورده دوباره به سراغ استاد خویش میرود. این بار پیرمرد نصایح دیگری به وی میکند و جملات بزرگ و نجاتبخش وی مشکلات را برای جوان آسانتر کرده و راه را به او نشان میدهد. هربار که جوان مشکلی پیدا میکند پیرمرد سخنان دیگری میگوید و او را راهنمایی میکند تا جایی که جوان به جایی میرسد که یک شخصی موفق و شاد است، و به موهبت دست یافته است. جوان اکنون خود به یک مرشد تبدیل شده و توانایی راهنمایی انسانهای دیگری را پیدا کرده است. زن جوان با دقت به داستان گوش میدهد و یادداشت برمیدارد. او پس از مدتی در تماسی دیگر با دوستش، اعتراف میکند که تمام نصایح را به کار گرفته و اکنون زندگی شادتری دارد و البته آنچه را که از داستان آموخته سعی میکند به دیگران نیز یاد دهد.