به کبوتر اجازه نده اتوبوس براند!
داستانهای تربیتی / داستانهای کودکان و نوجوانان
راننده یک اتوبوس که مجبور است برای مدتی آن را در جایی گذاشته و برود، از خواننده میخواهد تا از اتوبوسش مراقبت کند. او هم چنین به خواننده تأکید میکند که به کبوتر اجازه ندهد اتوبوس را براند. کبوتر که بسیار مشتاق به انجام این کار است، سعی میکند به هر طریق و گفتار خواننده را وادار کند تا اتوبوس را در اختیارش بگذارد. او بسیار خواهش و التماس میکند، اما خواننده در مقابل این خواست نابه جای کبوتر مقاومت میکند. تا این که سرانجام رانندهی اتوبوس از راه میرسد و پس از تشکر از خواننده سوار بر اتوبوس محل را ترک میکند. پس از آن کبوتر یک کامیون میبیند و آرزوی راندن آن را در سر میپروراند. نویسنده با این داستان به کودکان میآموزد تا در برابر خواست نابهجای دیگران قاطعیت نشان دهند.