خاطرات یک جوان
پسر جوانی که پدر خویش را در سانحۀ تصادف اتومبیل از دست داده در مجلس چهلم وی، مادر و دو خواهر خود را راضی میکند تا با اعلام رضایت، رانندۀ خاطی را از زندان آزاد کند. این عمل خانواده، راننده را تحت تاثیر قرار داده و او که صاحب یک شرکت تجاری است به عنوان این کار نیک، حاضر میشود پسر را در شرکتش استخدام کند. جوان در طول مدتی که در شرکت به کار مشغول است، جدیت خویش و کاری بودنش را به همه ثابت میکند و هر چند وقت یک بار، اضافهحقوق گرفته و خانوادۀ خود را شاد میکند. مدتی بعد، صاحب شرکت، از پسر میخواهد تا بستهای را به منزل وی تحویل دهد. جوان که در انجام این ماموریت با دختر مهندس آشنا شده، با تمام وجود به وی علاقهمند میشود اما به علت اختلاف طبقاتی جرات خواستگاری از وی را در خود نمیبیند. ولی پس از اندک زمانی، هنگامی که درمییابد دختر نیز به او علاقه دارد و مهندس نیز با این وصلت موافق است، موضوع را با خانوادهاش درمیان گذاشته و خیلی سریع مراسم عروسی برپا میشود.