تاراس بولبا
داستانهای روسی - قرن 19م.
این داستان در ستایش از قزاقها و طبع شجاع و وحشی آنها به نگارش درآمده است. وقایع رمان در قرن شانزدهم میگذرد؛ قرن شمشیر و جنگ که هرکس که درخور نام انسان است در حال پیکار است. ماجرا از آنجا آغاز میشود که "تاراس بولیا" ـ قزاق پنجاه سالهای که همچنان آمادهی جنگیدن و کشتار در راه اعتقاد خویش است ـ با دو پسرش یعنی "اوستاپ" و "آندری" به اردوگاه قزاقها در "سخ" ـ واقع در جزیرهای در رود "دنیپر" ـ میروند. شب و روز در استپها اسب میتازند و درست هنگامی به آنجا میرسند که قزاقها شکستخورده و با خشم تمام نقل میکنند که "یهودیها کلیساهای ما را به اجاره میگیرند و کاتولیکها، مسیحیان ارتدوکس را به ارابه میبندند، چهطور میتوان در سرزمین روسیه این همه از دست کفار لعنتی شکنجه دید و تحمل کرد". جنگ آغاز میشود و قزاقها پس از آن که تمام یهودیان را به رود دینپر میاندازند به غارت روستاهای آنها میپردازند. هنگام حمله به یک قلعه، جوانترین پسر تاراس یعنی آندری، که در "کیف" عاشق دختری لهستانی شده بود، به خودیها خیانت کرده و به دشمنان میپیوندد، اما اسیر شده و خود تاراس بولبا او را میکشد و اوستاپ نیز به دست لهستانیها اسیر میشود و...