خوبی
داستانهای ترکی استانبولی - قرن 20م.
«خوبی»، روایتِ عصیان خاموش زنی است که در هزارتوی زندگی زیر سایه مرگ به دنبالِ زندگی است. داستان از پایان تابستانی آغاز میشود که راوی میفهمد مبتلا به بیماری است و شاید با مرگ تنها چند قدمی فاصله دارد: «وضعیت نامشخصی داشتم. تابستان همانطور میگذشت؛ انگار در مهای بودم که حتی نمیتوانستم نوک دماغم را هم ببینم. چنین بود که وقتی شنیدم سرطان دارم خوشحال شدم. حداقل مطمئن بودم کمی بعد خواهم مرد». از همینجاست که راوی به دنبالِ مرور زندگی و روابطش میرود، گرچه به قول نویسنده، برای خیلیها شمردن گذشته و پاکنویسی زندگی دستنیافتنی است. راوی در مسیر واکاوی زندگی پیش از هر چیز با این پرسش مواجه میشود که «زندگی یعنی چه؟»و... .