جونیبی جونز و قضیهی میمون کوچولو
داستانهای تخیلی / داستانهای ماجراجویانه
روزی که مادر "جونیبی جونز" برای به دنیا آوردن فرزند دومش به بیمارستان رفت، جونیبی نزد پدربزرگ ماند. چند ساعت بعد مادربزرگ به خانه بازگشت و خبر داد که جونیبی صاحب یک برادر کوچک شده است. مادربزرگ با هیجان بسیار از نوزاد صحبت میکرد و خطاب به پدربزرگ گفت: "او یک میمون کوچولوی زیباست". روز بعد دخترک، سر کلاس، با هیجان به معلم و دوستانش گفت که صاحب یک برادر شده اما نکتۀ جالب آن این است که برادر وی یک میمون کوچک و دوستداشتنی است. دو دوست صمیمی جونیبی بر سر زودتر دیدن برادر کوچولو به رقابت پرداخته و شروع به پرداخت رشوه به دوست خود میکنند. ماجرا تا جایی پیش میرود که جونیبی کفشهای دوستش را هم از او میگیرد. خانم معلم که به سختی عصبانی شده، جونیبی را به دفتر مدیر میبرد، آقای مدیر پس از شنیدین همۀ ماجرا از زبان دخترک، با مادربزرگ تماس گرفته و از او میخواهد نوهاش را از اشتباه درآورد. پس از تعطیلی مدرسه، پدر، مادر، و داداشکوچولو به سراغ جونیبی آمده و همگی با هم به خانه بازمیگردند.